کین دارنده، آنکه از دیگری حقد و عداوت دردل دارد، آنکه دشمنی و بغض به دل دارد: بر بهمن آوردش از رزمگاه بدو کرد کین دار چندی نگاه، فردوسی، کین مدار آنها که از کین گمرهند گورشان پهلوی کین داران نهند، مولوی، باز فروریخت عشق از در و دیوار من باز بدرّید بند اشتر کین دار من، مولوی، مده پند و مبر خونم به گردن که چشم دلبر کین دار مست است، مولوی، رجوع به کین داشتن شود
کین دارنده، آنکه از دیگری حقد و عداوت دردل دارد، آنکه دشمنی و بغض به دل دارد: برِ بهمن آوردش از رزمگاه بدو کرد کین دار چندی نگاه، فردوسی، کین مدار آنها که از کین گمرهند گورشان پهلوی کین داران نهند، مولوی، باز فروریخت عشق از در و دیوار من باز بدرّید بند اشتر کین دار من، مولوی، مده پند و مبر خونم به گردن که چشم دلبر کین دار مست است، مولوی، رجوع به کین داشتن شود
آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد، آنکه میان دیگران خصومت افکند، جنگ آور، جنگجو: به هر سو که رو کرد کین ساز بود میانشان یکی آتش انداز بود، اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 85)
آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد، آنکه میان دیگران خصومت افکند، جنگ آور، جنگجو: به هر سو که رو کرد کین ساز بود میانْشان یکی آتش انداز بود، اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 85)
کین ناموس، هنگامی که مجلس مهستان اردوان سوم (اشک هجدهم) را ازسلطنت خلع کردند، کین نام را به پادشاهی برگزیدند ولی وی استعفا کرد و تاج را از سر خود برداشت و دوباره بر سر اردوان نهاد، (از ایران باستان ج 3 ص 2412)
کین ناموس، هنگامی که مجلس مهستان اردوان سوم (اشک هجدهم) را ازسلطنت خلع کردند، کین نام را به پادشاهی برگزیدند ولی وی استعفا کرد و تاج را از سر خود برداشت و دوباره بر سر اردوان نهاد، (از ایران باستان ج 3 ص 2412)
اصطلاح شطرنج هنگامی است که مهرۀ شاه به طریقی کیش شود که قادر به هیچ نوع حرکتی نباشد حریف، شاه مات می شود و بازی را می بازد، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ’کیش’ و ’مات’ شود
اصطلاح شطرنج هنگامی است که مهرۀ شاه به طریقی کیش شود که قادر به هیچ نوع حرکتی نباشد حریف، شاه مات می شود و بازی را می بازد، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ’کیش’ و ’مات’ شود
دلاک و شخصی که در حمام بدنهای مردم به کیسه مالش دهد. (آنندراج). دلاک و آنکه در حمام کیسه بر بدن می مالد. (ناظم الاطباء). کیسه کش: سعی آن چنان خوش است که مانند کیسه مال از پرهنر ز کیسۀ خالی برآورد. محسن تأثیر (از آنندراج و بهار عجم). رجوع به کیسه کش شود
دلاک و شخصی که در حمام بدنهای مردم به کیسه مالش دهد. (آنندراج). دلاک و آنکه در حمام کیسه بر بدن می مالد. (ناظم الاطباء). کیسه کش: سعی آن چنان خوش است که مانند کیسه مال از پرهنر ز کیسۀ خالی برآورد. محسن تأثیر (از آنندراج و بهار عجم). رجوع به کیسه کش شود
معمر و آنکه دارای عمر بسیار باشد. (ناظم الاطباء). پیر و سالخورده. مقابل خردسال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وآن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی بوده مشاطه ای به سزا پور آزرش. خاقانی. ز تاریخ کهنسالان آن بوم مرا این گنجنامه گشت معلوم. نظامی. کهن سالان این کشور که هستند مرا بر شقۀ این شغل بستند. نظامی. همان صاحب سخن پیر کهن سال چنین آگاه کرد از صورت حال. نظامی. کهن سالی آمد به نزد طبیب ز نالیدنش تا به مردن قریب. سعدی (بوستان). شنید این سخن مرد کارآزمای کهن سال و پروردۀ پخته رای. سعدی (بوستان). ، قدیم. دیرینه. (فرهنگ فارسی معین). آنچه بر او سالهای بسیاری گذشته باشد: مهر شرف به صفۀ شاه اخستان رسید صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت. خاقانی. ملک تو کشتی است و چرخ نوح کهن سال کش ز شب و روز حام و سام برآمد. خاقانی. که می داند که این دیر کهن سال چه مدت دارد و چون بودش احوال. نظامی. فرودآمد بدان دیر کهن سال بر آن آیین که باشد رسم ابدال. نظامی. ریشه نخل کهن سال از جوان افزون تر است بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را. صائب
معمر و آنکه دارای عمر بسیار باشد. (ناظم الاطباء). پیر و سالخورده. مقابل خردسال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وآن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی بوده مشاطه ای به سزا پور آزرش. خاقانی. ز تاریخ کهنسالان آن بوم مرا این گنجنامه گشت معلوم. نظامی. کهن سالان این کشور که هستند مرا بر شقۀ این شغل بستند. نظامی. همان صاحب سخن پیر کهن سال چنین آگاه کرد از صورت حال. نظامی. کهن سالی آمد به نزد طبیب ز نالیدنش تا به مردن قریب. سعدی (بوستان). شنید این سخن مرد کارآزمای کهن سال و پروردۀ پخته رای. سعدی (بوستان). ، قدیم. دیرینه. (فرهنگ فارسی معین). آنچه بر او سالهای بسیاری گذشته باشد: مهر شرف به صفۀ شاه اخستان رسید صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت. خاقانی. ملک تو کشتی است و چرخ نوح کهن سال کش ز شب و روز حام و سام برآمد. خاقانی. که می داند که این دیر کهن سال چه مدت دارد و چون بودش احوال. نظامی. فرودآمد بدان دیر کهن سال بر آن آیین که باشد رسم ابدال. نظامی. ریشه نخل کهن سال از جوان افزون تر است بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را. صائب
چشم زخم. عین الکمال. رجوع به عین الکمال شود: ذره نماید آفتاب ار به جمال تو رسد عین کمال خسته باد ار به کمال تو رسد. خاقانی. گفت ای ببسته عین کمال از کمال تو این یک دو مه گشاده رها کن دهان آب. خاقانی
چشم زخم. عین الکمال. رجوع به عین الکمال شود: ذره نماید آفتاب ار به جمال تو رسد عین کمال خسته باد ار به کمال تو رسد. خاقانی. گفت ای ببسته عین کمال از کمال تو این یک دو مه گشاده رها کن دهان آب. خاقانی
مالیده به پیل، مالیده و پی سپرشده در زیر پای پیل، که پیل در زیر پای مالیده باشد، پایمال کردن کسی را به انداختن در پای پیل، (غیاث)، کنایه از پی سپر کردن بقهر و غلبه، (انجمن آرا)، کنایه از پی سپر کردن و پایمال نمودن، (برهان)، کنایه از پامال کردن بقهر و غلبه و در هندوستان متعارف است که بعض گناهکاران را در زیر پای پیل پامال سازند و این سیاست مخصوص سلاطین همین دیار است و غیر اینها را سزاوار نیست بلکه کمال بی ادبی است، (آنندراج)، مال بسیار، (غیاث)
مالیده به پیل، مالیده و پی سپرشده در زیر پای پیل، که پیل در زیر پای مالیده باشد، پایمال کردن کسی را به انداختن در پای پیل، (غیاث)، کنایه از پی سپر کردن بقهر و غلبه، (انجمن آرا)، کنایه از پی سپر کردن و پایمال نمودن، (برهان)، کنایه از پامال کردن بقهر و غلبه و در هندوستان متعارف است که بعض گناهکاران را در زیر پای پیل پامال سازند و این سیاست مخصوص سلاطین همین دیار است و غیر اینها را سزاوار نیست بلکه کمال بی ادبی است، (آنندراج)، مال بسیار، (غیاث)