جدول جو
جدول جو

معنی کین مال - جستجوی لغت در جدول جو

کین مال
کین مال
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لجن مال
تصویر لجن مال
به لجن کشیده شده، آنکه یا آنچه لجن مالی شده، کنایه از بدنام و بی آبرو شده
فرهنگ فارسی عمید
نوعی پرنده درامریکای مرکزی، پر او به رنگ سیاه پر طاوس و درخشان که به سرخی زند، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
پیل مال، (فرهنگ فارسی معین)، مال بسیار، ثروت بیکران
لغت نامه دهخدا
(کَ مُلْ لا)
دهی از دهستان رودآب است که در بخش فهرج شهرستان بم واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَمَ لِ)
دهی از بخش سوران است که در شهرستان سراوان واقع است و 100 تن سکنه دارد که از طایفۀ میرمرادزایی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ کُ)
کین دارنده، آنکه از دیگری حقد و عداوت دردل دارد، آنکه دشمنی و بغض به دل دارد:
بر بهمن آوردش از رزمگاه
بدو کرد کین دار چندی نگاه،
فردوسی،
کین مدار آنها که از کین گمرهند
گورشان پهلوی کین داران نهند،
مولوی،
باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز بدرّید بند اشتر کین دار من،
مولوی،
مده پند و مبر خونم به گردن
که چشم دلبر کین دار مست است،
مولوی،
رجوع به کین داشتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تُو بَ / بِ)
آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد، آنکه میان دیگران خصومت افکند، جنگ آور، جنگجو:
به هر سو که رو کرد کین ساز بود
میانشان یکی آتش انداز بود،
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 85)
لغت نامه دهخدا
کین ناموس، هنگامی که مجلس مهستان اردوان سوم (اشک هجدهم) را ازسلطنت خلع کردند، کین نام را به پادشاهی برگزیدند ولی وی استعفا کرد و تاج را از سر خود برداشت و دوباره بر سر اردوان نهاد، (از ایران باستان ج 3 ص 2412)
لغت نامه دهخدا
اصطلاح شطرنج هنگامی است که مهرۀ شاه به طریقی کیش شود که قادر به هیچ نوع حرکتی نباشد حریف، شاه مات می شود و بازی را می بازد، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ’کیش’ و ’مات’ شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دلاک و شخصی که در حمام بدنهای مردم به کیسه مالش دهد. (آنندراج). دلاک و آنکه در حمام کیسه بر بدن می مالد. (ناظم الاطباء). کیسه کش:
سعی آن چنان خوش است که مانند کیسه مال
از پرهنر ز کیسۀ خالی برآورد.
محسن تأثیر (از آنندراج و بهار عجم).
رجوع به کیسه کش شود
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ)
معمر و آنکه دارای عمر بسیار باشد. (ناظم الاطباء). پیر و سالخورده. مقابل خردسال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وآن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی
بوده مشاطه ای به سزا پور آزرش.
خاقانی.
ز تاریخ کهنسالان آن بوم
مرا این گنجنامه گشت معلوم.
نظامی.
کهن سالان این کشور که هستند
مرا بر شقۀ این شغل بستند.
نظامی.
همان صاحب سخن پیر کهن سال
چنین آگاه کرد از صورت حال.
نظامی.
کهن سالی آمد به نزد طبیب
ز نالیدنش تا به مردن قریب.
سعدی (بوستان).
شنید این سخن مرد کارآزمای
کهن سال و پروردۀ پخته رای.
سعدی (بوستان).
، قدیم. دیرینه. (فرهنگ فارسی معین). آنچه بر او سالهای بسیاری گذشته باشد:
مهر شرف به صفۀ شاه اخستان رسید
صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت.
خاقانی.
ملک تو کشتی است و چرخ نوح کهن سال
کش ز شب و روز حام و سام برآمد.
خاقانی.
که می داند که این دیر کهن سال
چه مدت دارد و چون بودش احوال.
نظامی.
فرودآمد بدان دیر کهن سال
بر آن آیین که باشد رسم ابدال.
نظامی.
ریشه نخل کهن سال از جوان افزون تر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را.
صائب
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ نِ کَ)
چشم زخم. عین الکمال. رجوع به عین الکمال شود:
ذره نماید آفتاب ار به جمال تو رسد
عین کمال خسته باد ار به کمال تو رسد.
خاقانی.
گفت ای ببسته عین کمال از کمال تو
این یک دو مه گشاده رها کن دهان آب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
پیل مال، (فرهنگ فارسی معین)، مالیده زیر پای فیل،
به پای پیل مالیدن، و این نوعی از مجازات بوده است که مجرم یا دشمن را زیر پای پیل می انداختند
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نِ)
لبریز سینه. مالامال سینه:
ای دریغا صادقان گرم رو در راه دین
تیر ایشان دیده دوز و عشق ایشان سینه مال.
سنایی
لغت نامه دهخدا
مالیده به پیل، مالیده و پی سپرشده در زیر پای پیل، که پیل در زیر پای مالیده باشد، پایمال کردن کسی را به انداختن در پای پیل، (غیاث)، کنایه از پی سپر کردن بقهر و غلبه، (انجمن آرا)، کنایه از پی سپر کردن و پایمال نمودن، (برهان)، کنایه از پامال کردن بقهر و غلبه و در هندوستان متعارف است که بعض گناهکاران را در زیر پای پیل پامال سازند و این سیاست مخصوص سلاطین همین دیار است و غیر اینها را سزاوار نیست بلکه کمال بی ادبی است، (آنندراج)،
مال بسیار، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از این سال
تصویر این سال
امسال هذه السنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر مال
تصویر شیر مال
نانی که از آرد گندم و شیر و روغن پزند
فرهنگ لغت هوشیار
(شطرنج) هنگامی است که مهره شاه بطریقی کیش شود که قادر بهیچ نوع حرکتی نباشد، حریف شاه مات میشود و بازی را میبازد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه عمر بسیار کرده سالخورده معمر، قدیم دیرینه: تمدن کهن سال ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجن مال
تصویر لجن مال
آنکه یا آنچه بلجن مالیده شده، تهمت نهاده بدنام شده
فرهنگ لغت هوشیار
اسم بیدمالیدن، پاکد کردن زنگ از روی آیینه شمشیر و سلاحهای دیگر بوسیله چوب بید و چوبهای دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهن سال
تصویر کهن سال
سالخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لجن مال
تصویر لجن مال
((لَ جَ))
آن که یا آن چه به لجن مالیه شده، بدنام شدن
فرهنگ فارسی معین
خزیده خزیده، سینه خیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدنام، رسوا، متهم، ننگین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چارپایه کوچک چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
تقلا و تلاش همراه با حرکات پا و ران و سرین
فرهنگ گویش مازندرانی
نرمه های دوطرف باسن، باسن نشمین گاه
فرهنگ گویش مازندرانی
ماهیچه های نرم دو طرف سرین
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتع پرتاسی حوزه ی لفورسوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمتی از زمین که انسان یا حیوانی در آن غلت زده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
از آوازهای متداول در غرب مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی
جای خون، نشانه ی خون
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه حمام، دامن گشاد، شورت و شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی